خانه / اخبار درون باشگاهی / گزارش صعود به قله خانتانگری

گزارش صعود به قله خانتانگری

گزارش صعود قله خانتانگری توسط آقای علی حاج سعید (الکس استون) از اعضای باشگاه کوهنوردان آرش

 

۱- شنبه سی یکم جولای را با یک روز آفتابی آغاز کردیم، همه جا می درخشد و ظاهرا امروز لباس‌هایی که شسته ام خشک خواهد شد. چند گاید شرکت آکسای به سمت خانتانگری حرکت می کنند، روس‌ها همگی بیرون چادر غذاخوری جمع شدند تا برای صعود مشورت کنند ایلیا دوست روس من نیز اینجاست، از او می پرسم نتیجه ی مشورت چه شد؟! او می گوید هنوز گفتگو ادامه دارد. اما بعد از چند ساعت در چادر غذاخوری و وقت شام وقتی از او پرسیدم نتیجه چه شد ؟ او می گوید دو تیم از سن پترزبورگ فردا به سمت پوبدا حرکت می کنند، تیم اول دونفر تیم دوم سه نفر و من هم (ایلیا می گوید) با تیم دوم بالا می روم، خوب پس تکلیف روشن شد ایلیا با من به خانتانگری نخواهد آمد، و من نیز به پوبدا نخواهم رفت چون مقداری از وسایلم را در هم هوایی قبلی در کمپ یک خانتانگری جا گذاشته ام و امکان رفتن به پوبدا را ندارم پس بنابراین من هم فردا قبل از ظهر به سمت خانتنگری می روم البته دوتا ازدوستان ناصر و مجتبی هم با من به کمپ یک خواهند آمد.

۲- روز بعد یک آگوست یک تیم دیگر از ایرانیان به سمت قله پوبدا حرکت کرد که شامل سعید میزایی، صمد بابازاده، بایزید نیکبخت، رضا آدینه(مرحوم) مهری جعفری(مرحومه) علیرضا محمد نژاد می شد.  حدود ساعت دوازده ظهر ما نیز حرکت خود را بسوی کمپ یک آغاز کردیم، ناصر، مجبی و من بیس کمپ راترک کردیم، یخهای پشت بیس کمپ آب شده بود، و مسیری که قبلا بوسیله یک نردبان قابل عبور بود اکنون بیش از قبل باز شده و نردبان دیگر برای عبور از این قسمت یخچال کافی نبود پس تصمیم گرفتیم با پرکردن سنگ درون رودخانه محل عبوری برای گذر از عرض رودخانه بسازیم ساختن پل با سنگ در رودخانه وقت و انرژی زیادی از ما می گرفت پس در نهایت ساخت پل سنگی بروی رودخانه را رها کردیم و با چند پرش نسبتا سخت و ریسکی از مسیر گذر کردیم،  مسیر بیس کمپ تا کمپ یک خانتانگری مسیری است که قسمتی از آن بروی مورن هاست و قسمت اعظم آن راهپیمایی بروی یخچال جنوبی اینلچیک است که کاملا کفی و تخت است و معمولا نیاز به استفاده از کرامپون نیست و اگر از مسیر مناسب و سرعت مناسب حرکت کنید حدود سه ساعت زمان نیاز است تا به کمپ یک برسید و دویست متر نیز نسبت به بیس کمپ ارتفاع خواهید گرفت. حدود سه ساعت بعد یعنی ساعت سه به کمپ یک رسیدیم و شب را در کمپ یک سپری کردیم
۳- روز بعد یعنی دوشنبه دوم آگوست بچه ها قصد داشتند صبح ساعت سه چادر را بسمت کمپ دوم ترک کنند اما من قصد داشتم تا کمی دیرتر بسمت کمپ دوم حرکت کنم پس ساعت پنج صبح به سمت کمپ دوم حرکت کردم و به تنهایی راهی کمپ دوم شدم، کمپ یک به دو داخل یک دهلیز عریض واقع شده و خطر بهمن از ارتفاع چهارهزار و ششصد تا  حدود پنج هزار و دویست متر وجود دارد که این منطقه را باتل نک می نامند. به هر حال در میان راه شاهد چندین بهمن کوچک و بزرگ بودم که خوشبختانه اغلب از من دور بودند بجز یکی که احساس کردم به من خواهد رسید، و کوله ام را به زمین انداختم و فرار کردم که ظاهرا کمی در معادله ام اشتباه کرده بودم و بهمن خوشبختانه به من نرسید. در قسمتی از راه باید از روی بهمن های فرو ریخته گذر کرد، در واقع این نقطه اصلی و خطرناک باتل نک هستش که کاملا در مسیر ریزش است. مسیر شکافهای زیادی دارد که معمولا باز شده و باید از روی آنها پرید. و تعداد بیشتر آنها قابل روئیت است اما هنوز شکافهای مخفی زیادی در مسیر وجود دارد.حالا به کمپ دو رسیدم ساعت یک بعد از ظهر است، اما من قصد دارم به کمپ سه بروم. بین کمپ دو و سه مسیری بسیار کوتاه با شیبی ملایم واقع شده است. آزاد را می بینم و کمی با او خوش و بش می کنم، او از گایدهای روس آکسای است و معمولا برای بالا آوردن کوهنوردان در مسیر در رفت و آمد است و پس از خوش و بش یک سره بسوی کمپ سه در حرکت هستم. ساعت سه عصر در نهایت در کمپ سه هستم، هوا بشدت گرم و آفتابی است، به چادر ناصر و مجتبی می روم، آنها در حال چرت زدن هستند. من هم کمی غذا می خورم و به استراحت می پردازم.
در کمپ سه علیرضا نوروزی و رضا فرهانی هم مستقر هستند و چندین چادر دیگر هم موجود است که بیشترشان کوهنوردان روس هستند.
برنامه من این است که همین امشب به سمت قله حرکت کنم چون با توجه به پیش‌بینی های هواشناسی، فردا آخرین روز هوای خوب بود و دوباره هوا از پس فردا بارش سنگین برف خواهد داشت به همین دلیل اکثر کوهنوردان در کمپ سه قصد داشتند این فرصت را از دست ندهند. هم چادریهای من ناصر و مجتبی قصد داشتند ساعت یازده شب به سمت قله حرکت کنند.
۴-  سه شنبه سوم آگوست من‌ ساعت دوازده شب به سمت قله حرکت کردم. شب و سکوت کوهستان با صدای باد حالت مخصوصی به وجود آورده بود، چادرهای ما دقیقا پنجاه متر زیر یال منتهی به قله بود و عده ای پنجاه متر بالاتر روی یال چادر زده بودند، چادرهای زیر یال شروع مسیر را باید با پنجاه متر یوما زنی در شیب تقریبا هشتاد درجه شروع کنند و پس از آن حرکت بروی یال حدود بیست دقیقه و رفته رفته شیب تندتر و تندتر می شود و استفاده از طناب ثابت ها لازم می شود. در سمت چپ مسیر شیبی تند و عمیق است  چون مسیر از سمت راست یال ادامه می یابد. کم کم هوا روبه روشنی است و مناظر فوقالعاده ای عیان می شود. مسیر حرکت تماما صخره ای با شیب تند بود، و گاهی حتی با یومار هم براحتی قابل صعود نبود، صعود کماکان ادامه داشت و در طول مسیر کوهنوردان کشورهای دیگر را نیز ملاقات می کردم، تا اینکه به ساعت دو بعد از ظهر رسیدیم و احساس گرسنگی کردم، غذای خشکی از کوله ام بیرون آوردم، کمی آب گرم از فلاسک ام روی آن ریختم و دوباره در کوله ام گذاردم تا آماده گردد، بعد از حدود ده دقیقه شروع به خوردن کردم ولی غذا کاملا نا آماده بود و رشته های سوپ همانند چیپس زیر دندانهایم صدا می کرد اما چاره ای نداشتم، نیاز به کالری داشتم و طعم و مزه را باید قربانی گرفتن انرژی می کردم. دوباره به حرکتم به سمت بالا ادامه دادم، سر حال هستم و اثری از تاثیر ارتفاع حس نمی کنم  حس شادی عمیقی در وجودم جاری شده، قبل از صعود با خود می اندیشیدم که بعد از پانزده سال زندگی در ارتفاع صفر بدنم چگونه عکس العملی در ارتفاع بالا خواهد داشت!؟ ولی حالا در ارتفاع حدود شش هزار و هشتصد متر هستم و کاملا سرحال و قبراق هستم، و در حال پیشروی بسوی قله هستم. ساعت حدود سه و نیم عصر است و ناصر و مجتبی را می بینم که در راه برگشت از قله هستند و کمی خوش و بش می کنیم و با هم صحبت می کنیم و به راهم ادامه می دهم، هوا کمی تغییر کرده است و ابرهای خاکستری آسمان را پوشانیده اند. من  از آخرین طناب ثابت ها عبور می کنم و از آخرین طناب خارج می شوم و بسمت چپ می پیچم تا اینکه سه پایه و صلیب روی قله را می بینم. کمی باورش برایم سخت است. حتی از نفس نفس زدن هم هیچ خبری نیست. دوربین را از کوله ام بیرون می کشم و روی سه پایه می گذارم، و چند ویدئوی کوتاه و چند عکس یادگاری می گیرم ساعت حدود پنج و نیم بود که به قله رسیدم، هیچ کس روی قله نیست و من آخرین نفر هستم که روی قله رسیدم. وقت برگشتن به سمت پایین است، هشت فرود را داخل طناب می اندازم و فرود می روم، هوا شروع به باریدن برف می کند و طناب‌های ثابت یخ زده اند. پس اینبار طناب را پشت کرابین می اندازم و با سرعت بیشتری فرود می روم، حس شادابی و موفقیت حسابی سرحالم کرده هر چه سریع تر طناب‌ها ی ثابت را فرود می روم. هوا برفی و ابری باعث می شود که نور را خیلی زود از دست بدهم اما چراغ پیشانیم جور نبودش را می کشد ساعتها را نمی فهمم که چگونه سپری می شود در حال فرود از یکی از طناب‌ها متوجه زدگی عمیق طناب می شوم تقریبا نصف رشته های طناب از هم گسسته ات، اما ادامه می دهم، ویک لحظه حس سقوط و بی وزنی در هوا را می چشم و به زمینی نرم برخورد می کنم، ضربه وارده به بدنم کمی دردناک است ولی آسیبی برایم بهمراه ندارد بر می خیزم باتون هایم به سمتی پرتاب شده و من گیجم که چه شد! خودم را جمع و جور می کنم و بدنبال طنابی برای فرود می گردم که پیدا می کنم‌ و فرود بعدی را ادامه می دهم ساعت حدود یازده شب است قسمت آخر فرود لحظه ای چشمانم بسته می شود! این دیگر چه بود!؟خوابم می‌آید و در حال چرت زدن در حال فرود هستم. بسراغ طناب بعدی برای فرود بعدی میروم اما طنابی موجود نیست! شروع به حرکت در سطحی نسبتا تخت می کنم تا ثابت بعدی را بیابم که تا سینه در برف فرو می روم! شکاف یخی اینجا!؟ غیر ممکن است! خودم را بصورت سینه خیز از برف بیرون می کشم، و برمی خیزم و با قدم بعدی دوباره به همان شکل در برف فرو می روم، چه وضعیت مسخره ای است، اما برف تازه و نرمی آنجاست که بسیار عمیق است، باز هم بیرون می آیم و سعی بر تغییر مسیر می دهم اما متوجه طناب‌های ثابتی می شوم که در عمق یک متری برف دفن شده اند، سعی در بیرون آوردن آنها می کنم اما بنظر خیلی قدیمی می آیند و بعید به نظر می رسد که اینها طنابهای ثابت مسیر باشند کمی راه می روم و بشدت احساس خواب آلودگی می کنم. بهترین تصمیم بیواک است تا فردا صبح با ایمنی و بدون احساس خواب آلودگی به فرودم‌ ادامه دهم. حدود بیست و سه ساعت کوهنوردی در ارتفاع بالا داشته ام و اکنون خواب بسیار لذت بخش است. پس به صخره ها تکیه کردم کوله ام را زیرم گذاشتم و باتوم هایم را بصورت ضربدری جلویم کوبیدم تا از صخره ها پایین نیفتم و خوابیدم، برف خیلی نرم و آرام در حال باریدن بود.
۵- روز چهارشنبه چهارم آگوست چشمانم را باز کردم ساعت پنج و نیم صبح است و نور طلایی رنگ خورشید در حال آشکار شدن از پشت کوهها بود. روی بدنم حدود پنج سانت برف نشسته بود ولی به لطف کاپشن پرم و هوای سرد کاملا خشک بودم. برخواستم و اول ترک جی پی اسم را چک کردم تا ببینم آیا از مسیر خارج شده ام یا خیر. در ارتفاع شش هزارو صد متر هستم و کاملا در مسیر هستم و باید به سمت تیغه های تیز جلوی رویم بروم پس به جی پی اسم اعتماد کردم و رفتم و دوباره طناب های ثابت برایم آشکار شد. فرود را از سر گرفتم و فقط سیصد متر تا کمپ سه فاصله دارم پس با انرژی تمام آخرین ثابت را تمام می کنم و کمپ سه در مقابلم از دور پدیدار می شود و ساعت هفت و نیم به کمپ سه می رسم و اولین صدایی که می شنوم صدای مجتبی است که می گوید الکس تو هستی؟ به شوخی می گویم کله پاچه و بربری می خوری بگیرم؟ و وارد چادر می شوم. پس از کمی خوردن و نوشیدن مشغول استراحت می شوم، ناصر و مجتبی با علیرضا و رضا در مورد پایین رفتن صحبت می کنند. و در نهایت بسراغ من می‌آیند و می پرسند الکس نظرت در مورد پایین رفتن چیست؟ هواشناسی ریزش برف را از ساعت چهار امروز پیش‌بینی کرده و برف سنگینی پیش رو داریم، من هم آپ دیت هواشناسی را از جی پی اسم می گیرم تا مطابقت بدم با پیش‌بینی مونتین فورکاست، بله هوا کاملا تغییر می کند و ما خطر بهمن در باتل نک را داریم. من معتقدم تا قبل از این که باتل نک بار بهمنی پیدا کند باید از آن رد شویم. بچه ها با نظر من موافق هستند. پس ساعت حرکت چهار بعد ازظهر هر پنج نفر بسمت کمپ یک حرکت خواهیم کرد. ساعت چهار بارش برف خیلی شدید است پس برای برچیدن چادر یک ساعت دیگر حرکت را به تعویق می اندازیم و در نهایت ساعت پنج بسمت پایین حرکت می کنیم، هوا گرفته مه سنگین و برف در حال باریدن است، به کمپ دو می رسیم و ناصر که مقداری وسیله دپو کرده بود می ایستد و بدنبال وسایلش می گردد اما پیدا نمی شود، وسایلی که دپو کرده بود شامل، شلوار گرتکس و مقداری پوشاک دیگر بود که متاسفانه یافت نشد. و به سمت کمپ یک حرکت کردیم در میان راه یک کوهنورد روس هم به ما ملحق شد و پشت سر ما می آمد، در حدود محدوده باتل نک بعضی از شکافها بیش از قبل باز شده بودند و عبور از آنها خیلی سخت شده بود. بهر حال با هر ریسکی که وجود داشت از روی آنها پریدیم در انتهای مسیر مه غلظت فراوانی پیدا کرده بود و بچه ها در مورد مسیر حرکت شک داشتند، و از من در مورد ترک جی پی اس سوال کردند اما باتری موبایلم تمام شده و قادر به دیدن ترک جی پی اس در صفحه موبایلم نیستم پس همگی ایستادیم تا من موبایلم را به باتری وصل کنم و ترک جی پی اس را برای یافتن مسیر صحیح پیدا کنیم و چنین کردیم و به کمپ یک در ساعت هفت  عصر رسیدیم که با تایم  مناسبی مسیر را طی نموده بودیم. وقتی در کمپ یک بودیم من بیسیم را روشن کردم تا به بیس کمپ اطلاع بدم که ما به سلامت در کمپ یک هستیم که صدای سعید میرزایی را می شنیدیم که بی وقفه مهری را صدا می زد و ما هیچ کدام نمی دانستیم که مهری جعفری امروز چهارم آگوست از پایین کمپ چهار حدود دوهزارمتر در یخچال دیکی سقوط کرده و جان سپرده است. روحش شاد باد

۶- روز بعد پنجشنبه پنج آگوست صبح بسمت بیس کمپ راهی شدیم و ساعت حدود یک بعداظهر به بیس کمپ رسیدیم.

 

 

 

 

 

 

درباره‌ی Koorosh Hasanzaddeh

حتما ببینید

سال نو مبارک

بهار فرصت دوباره نگریستن به دیروز و امروز است. بهار یعنی بهتر نگریستن و بهتر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *